در ابتدای این مجموعه شعر، شما با قسمتی از یک شعر پابلو نرودا در کتاب «اسپانیا در قلب ما» مواجه میشوید. این گزیده شعر به خوبی مشخص میکند که شاعر با سروده هایش مقاومتی را به سرایش نشسته که در برابر هیولای عمامه دار، هویت ایران زمین و فرزندان آن را نمایندگی میکند.
شاعر به جای مقدمه بخشی از یک مقالهی خود به نام «روزگار غریبی ست» را در ابتدای این مجموعه شعر آورده است. در قسمتی از آن میخوانیم:
اگر به كشتار انسانهای بی دفاع اعتراض نكنیم ـ بی آن كه خود بخواهیم ـ در قبیلهی دیو ثبت نام كرده ایم و رو به قبلهی شیطان داریم.
در این میان رسالت روشنفكران و اصحاب قلم بسا سنگینتر است. اگر امروزكه روزِ برآشفتن و فریادزدن است، در برابر ایلغار تاتاران عمامه به سر، سكوت كنند، فردای روشن آزادی برآنان نخواهد بخشود. نقاد نكته سنجِ تاریخ از وادادگان متظاهر نخواهد گذشت. حاشا! حاشا! از آنانی باشیم كه به ما «برگ رخصتی دهند تا از معاشقهی قمری و سرو، سرودها بسراییم ژرفتر از خواب» اما «خون ریخته بر سنگفرش» را كتمان كنیم.
در زمانهیی كه «قصابان بر گذرگاهاند با كندهی و ساطور»، شایسته است كه كلمات ممنوع را با انگشتان بریدهی خویش بنویسیم و بر دارِ قلم برآییم تا لعنت تاریخ نشویم. آنجا كه خدا به قلم سوگند میخورد زنهار! زنهار! اگر قلم را در خدمت دشمنان قلم و انسان درآوریم و به سودای مرده ریگی حقیر از زخارف دنیای دنی، انسانیت خویش را به حراج گذاریم. نوشتن و سرودن از «انسان» در حاكمیت قصابان، خود حماسه است و زیباتر از آن نیست كه خود نخستین شهید قلم خویش باشیم.
با یک شعر از این دفتر آشنا میشویم:
احساس من
براي هر سروده که میخوانی
من درد را با درد
تفسیر میکنم
برای هر شعر
تا نهایت رنج، رنج مي برم
برای نقش عصمت زیبایی
هزار استخوان ناپیدا
ميشكنم
هر سروده رنگ مرا دارد؛
رنگ خون مرا
سايهی جان من؛ يعني احساس من است
اگر شعر مرا ميخواني
آهسته، ابریشم پلك،
بر واژگان سفته بساي
آهوي نارنجی احساس کودکانهی من
از صداي پاي بيگانه گريزان است.