تا کنون ممکن است با سبک ها و مضامین متنوعی از شعر آوانگارد رو به رو شده باشیم اما این با این نوع شعر که در معرفی خود را «شعر مقاومت» یا «شعر حماسه و رزم» یا بهتر بگوییم «شعر آزادی» مینامد کمتر آشنا بودهایم؛ شعری برای گشودن حلقه های زنجیر از بازوان فریادی نهان در لایه های ساکت سیمان، شعری که نقش یک شعلهی رقصان کبریت را دارد برای برافروختن گل آتش بر سیگار یک اعدامی در انتظار حکم، شعری که در هجوم تیرهی تردید، مشعلی از اعتماد و نور را تداعی میکند. شعری که قاصد سرزمین سبز خوشبختی است. شعری که از اعماق درد و سویدای جان برمیآید، از زخم میروید و خورشید را در نگاه مردمان کوچه های شهر میجوید؛ سرانجام، شعری که از عشق میگوید.
شاعر در قسمتی از یک شعر خود که در دیباچهی این مجموعه درج شده، اینگونه از رسالت خود و شعرش سخن میگوید:
نمي ترسم، من از خون، از تفنگ، از زوزهی خشك گلوله
در ملاقات هوا و گوش
... از عبور خط داغ يك صفير ناگهاني، از شقيقهي خود
...
من به ميدان آمدم با خون عريان سلاحِ خويش... با شعرم
با سرودي شعله ور، از لحظه هاي خشم
با صدايي مشتعل از كينهی باروت
من به ميدان آمدم با خون عريان سلاح خويش، با شعرم
تا بگويم شعر، زيباتر از باران،
حريم زندگي را پاس مي دارد
تا بگويم شعر، بايد شعر باشد
يعني از فواره هاي خون شاعر رنگ گيرد
شعر بايد شعر باشد
پا به پاي رزم پيش آيد
شعله افروزِ اجاق زندگي باشد