کتابی که ما را به خواندن نا نبشته های بین سطرهای کتاب ها فرامیخواند؛ زیرا این نا نبشته ها آینهی دیرپاترین تراوشات خامهی نگارنده اند
کتابی که زیباترین آفریدهی خدا را چشمان اشک آلود آدمی می داند؛ و سکوت را زیباترین سخن
چند جمله از کتاب:
«عقل را گوژپشتكی شكسته پای یافتم؛ آنجا كه طیكرد راه (با هفت خوان گام شكن) گامهایی بلند می طلبید؛ نه برای نوردیدن، بل، پرواز كردن؛ پروازكردنی جنونآمیز....
«عقل»، نهادم و در «عشق» آویختم.»
«تنهایی، بیتوتهی انسان است با خویشتن. در تنهایی، می توان به موسیقی سكرآور ضربان قلب خویش گوش سپرد؛ خود را نیوشید، وزن بودن را حس كرد و «هستن» را لمس نمود.»
«آنان كه سخن نمی گویند، یا سخنی دارند كه گوشها را تاب شنودنش نیست، یا سكوت شان، خود سخن است؛ سخن زندگی شان، یا دردی دارند كه به پیمانهی سخن درآمدن، نمی یارد.»
«شكسته باد قلمم، اگر بسرایم، برای آن كه بگویند؛ «شاعر است»، یعنی صراف، و بنگارم، برای آن كه بگویند: «اهل قلم است» یعنی سودا ورز و در این نمایشْ بازار عرضهی خود، كالایی باشم زرورق پیچ؛ فریفتار نگاه ها، یا باد به غبغب افكننده یی تهی مغز، ویران ساز گوشها، یا دلقگكی رقصنده در هر باد و آنچه «پسند روز» نام دارد... وای بر من! و شكسته باد قلمم؛ شكسته تر.»
«دراعه پوش و سبحه در انگشت، شاهروهای آسمان و آنچه آسمانی ست را خوب میشناسند؛ از طعم میوه های بهشت تا نام خردترین فرشتگان، در لیست مطول كروبیان، ولی راه های خاكی زمین را بیگانه اند؛ راه هایی كه راه به نادیده های قلب آدمی می برد با عشق؛ نیز، کاروان اشکهای دلشکستگی در کوچه های گونهی خیس. گروه خون آنان با راز شکفتن یک لبخند در نسیم مهربانی نا همخوان است
...
[آری، فریسیان را میگویم].»
«چون حقیقت به تمامی بر من متجلی شد، سوگند خوردم چون انسان بزیم، نه چون علفهای كنار هرزآب یا گوسپندانی كه میجوند شان؛ اگر چه بهای انسان بودنم سلامی دردناك بر ارتفاع دارها باشد یا لبخندی سرخ بر عبور زوبینی از نی نی خویش.»
«می دانم خواهم مرد، خواهم پوسید و خواهم فراموش گشت؛ اما می دانم قلبم نخواهد مرد و عشقم و كلمات سوزانم.»
...
این کتاب در برگیرندهی ۲۳۷ جملهی فلسفی ـ عرفانی است. شما را به خواندن آن دعوت میکنیم. کتابی که برای همیشه در خاطرتان خواهد ماند و با هر بار مراجعه به آن معنایی جدید قلبها و دیدگانتان را خواهد نواخت