Error loading page.
Try refreshing the page. If that doesn't work, there may be a network issue, and you can use our self test page to see what's preventing the page from loading.
Learn more about possible network issues or contact support for more help.

برف‌ها و سکوت

ebook
1 of 1 copy available
1 of 1 copy available

در آن سال‌ها،‌ نگارنده نیز چون دیگر فعالان سیاسی مخالف با سلطه‌ی عمامه‌داران ریا مسلک، بر تیغه‌ی شمشیر راه می‌رفت و خطر نفس می‌کشید. این داستان‌های کوتاه، سیاه ‌ـ‌ مشق‌های یادگار آن دوران است و اینک بدون دستکاری یا کاست و افزود تقدیم می‌شود.

قسمتی از یک داستان

پاسدار شلاق به دست ـ عرق كرده و سنگین ـ آخرین ضربه را با كینه‌ ی تمام فرود آورد و ـ در حالی كه گوشت ‌های شل و ول شکمش با هر نفس بالا و پایین می شد ـ انتهای پیراهنش را به زحمت در فانسقه جای داد‌؛ بعد مانند فاتحان مغرور‌، نگاه تحقیر آمیزی به جمعیت انداخت‌؛ گویی با این نگاه نفس‌ كش‌ می طلبید‌.
جمعیت‌، در حال متفرق شدن بود‌.
پاسداران‌، اندام بی ‌رمق و كوفته‌ی جوان بیست‌ ساله را از مینی بوس پایین كشیدند‌. جوان دیگر ـ كه در مقابل ضربه‌ های شلاق همچنان مقاومت نشان می داد ـ نگذاشت‌، كسی به او دست بزند‌؛ رو به آخوند كرد و پوزخند ‌زنان پرسید‌:
ـ تموم شد‌؟
و ادامه داد‌:
ـ من می تونم برم‌؟
ناله ای شبیه عوعوی سگ كتك خورده‌، ازگلوی پاسدار شلاق به دست خارج شد‌. جوان مقاوم خود را تكاند و با آرامشی عجیب از مینی بوس پایین پرید.
چند نفری برای او دست زدند و یكی از عقب داد كشید‌:
ـ خوشم اومد‌!
***
راننده‌ی عقبی به‌سرعت ماشین‌ اش را از ترافیك درآورد‌؛ جلوی جوان شلاق‌ خورده‌، ترمز كرد و با صدای بلند‌؛ به گونه ای كه پاسداران نیز بشنوند‌، گفت‌:
ـ خواهش می كنم‌، به من افتخار بدین‌؛ تا خیابون بعدی مهمون من باشین!
جمعیت‌، اكیپ شلاق به دستان و آخوند همراهشان را هو كرد.

Formats

  • OverDrive Read
  • EPUB ebook

subjects

Languages

  • Persian

Loading